سرویس سیاست مشرق - روزنامهها و جراید در بخش سرمقاله و یادداشت روز به بیان دیدگاهها و نظریات اصلی و اساسی خود میپردازند؛ نظراتی که بیشتر با خط خبری و سیاسی این جراید همخوانی دارد و میتوان آنرا سخن اول و آخر ارباب جراید عنوان کرد که اهمیت ویژهای نیز دارد. در ادامه یادداشت و سرمقالههای روزنامههای صبح کشور با گرایشهای مختلف سیاسی را میخوانید:
*******
قاب نبندید؛ انقلاب است هنوز
محمد ایمانی در کیهان نوشت:
1- اوراق تئوریهای رایج «انقلاب» را که در آکادمیهای علوم سیاسی تدریس میشود، باید در «جاری انقلاب اسلامی» به محک کشید و شُست. انقلاب اسلامی یک «امر واقع» است که در بسیاری از حوزهها قالبشکنی کرد و یکی از همان حوزهها اتفاقاً «تئوریهای انقلاب» است.
نوع انقلابها درگیر مادیت محض بودهاند اما این انقلاب هر چند درباره امور مادی جاری در حاکمیت پهلوی حرف و اعتراض داشت، در عین حال در قالب انقلابهای دوره مدرنیته (اعم از انقلاب فرانسه و روسیه و...) متوقف نماند و طرحی نو درافکند که عزت و کرامت انسانی و سرنسپردن به بندگی طاغوتهای داخلی و بینالمللی، سرلوحه آن بود. انقلاب 1979 ایران همچنان که در وقوع قالبشکن بود، در پویایی و مانایی نیز تئوریهای رایج انقلاب را به چالش کشیده است.
2- اغلب انقلابها به تدریج از شور و هیجان میافتند و تبدیل به بوروکراسی میشوند و به پایان میرسند. مردم در این میان تنها نقش شورشیانی را دارند که با سرنگونی رژیم، کارشان تمام میشود و به خانه برمیگردند. بنابراین وقتی یکی دو دهه از انقلابهای بزرگ سپری شد، تنها از آن نوستالژی و خاطراتش باقی میماند. یعنی وقتی از انقلاب روسیه، فرانسه یا الجزایر سخن میگوییم، در واقع از تاریخ سپری شده حرف میزنیم.
اما درباره انقلاب اسلامی، ماجرا فرق میکند. در حالی که نسل سوم و چهارم پا به عرصه میگذارند، انقلاب اسلامی به عنوان یک وجود زنده و جاری و «فیصله بخش» به حیات خود ادامه میدهد و به زیست سیاسی و اجتماعی و فرهنگی در ایران معنا میبخشد؛ هر چند که «ضد» این انقلاب نیز به مثابه معارض- از جهات گوناگون- در خارج و داخل کشور مدام باز تولید میشوند.
یکی از وجوه معارضه پنهان و زیرپوستی با انقلاب، همین منحصرسازی انقلاب به یک اتفاق تاریخی پایان یافته است. آنها که انقلابیگری را تندروی و افراطیگری، و مخالف عقلانیت و تدبیر و مصلحت جلوه میدهند، در حقیقت با جوهره و روح انقلاب بیگانهاند، اگر نگوییم که به جبهه «ضد» یاری میرسانند.
مگر میشود در نیمه راه رسیدن به قله آرمانهای انقلاب باشیم و کسانی بگویند «انقلاب در سال 1357 تمام شد؛ برگردیم به عقب!»؟ تا موضوعات مورد اعتراض انقلاب (از استکبار تا روحیات طاغوتی و اشرافیگری و تبعیضطلبانه و فقر و تبعیض و فساد) ما به ازای خارجی دارد، انقلاب و مبارزه هم هست.
3- دلیلی ندارد با معارضان نظریه «پویایی و دامنهداری انقلاب» وارد مجادله شویم چرا که با دو نظریه هم وزن روبرو نیستیم. انقلاب بدون «رهبری، آرمانها و مردم» مفهوم پیدا نمیکند؛ انقلاب همان جاست که این 3 شاخصه هویتی آن ایستاده باشند.
انقلاب اسلامی در 38 سالگی خود، جاری و فیصله بخش است، چون ملت با نشاط و طراوت تمام در جشن 38 سالگی آن -برخلاف همه انقلابهای تمام شده- پای کار آمدهاند. چگونه میتوان مدعی شد انقلاب تمام شده و دم از ختم انقلاب زد- چنان که برخی رسانههای زنجیرهای و شبهروشنفکران ادعا کردند- حال آن که اقیانوس جاری ملت در برابر دشمنان انقلاب سینه سپر میکند؟ اگر مقتدای انقلاب در اوج عملیات فریب دشمن در حوزه جنگ نرم و مذاکره میگوید «من دیپلمات نیستم، انقلابیام» و «انقلابی بمانید و انقلابی عمل کنید»، موعد 22 بهمن که میشود، مردم میجوشند و میخروشند و با زبان اقدام و عمل، یکصدا میگویند «ما همه انقلابی هستیم».
این تشخیص و اقدام بهنگام در پیچیدهترین شرایط جنگ نرم بیتردید، عمل به آیه شریفه «و اعدوا لهم مااستطعتم من قوه و من رباط الخیل ترهبون به عدوالله و عدوکم» است. هیبتی میسازد که دوستان را پر از انرژی و دشمنان را منفعل و هراسان میکند.
4- جوهره انقلاب که در جان یک ملت جاری باشد، حریفان و رقیبان را به خضوع و اعتراف میکشاند؛ حتی اگر مایل نباشند. میشود همین اتفاق خیره کننده 22 بهمن 1395 تا گزارشگر شبکه تلویزیونی CNN از تهران گزارش دهد «جمعیتی که امسال برای راهپیمایی سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی ایران آمدهاند، عظیمتر از هر سال دیگر است.
مردم به دعوت رهبر عالی ایران و در پاسخ به تهدیدات به خیابان آمدند». هفتهنامه انگلیسی اکونومیست هم در این باره نوشت «راهپیمایی امسال در بزرگداشت پیروزی انقلاب اسلامی، یکی از بزرگترین تظاهرات در نوع خود بود. تندروها میگویند اکنون ثابت شده که آمریکا، مردم ایران را هدف گرفته و نه رژیم را، و دیگر نباید به آمریکا اعتماد کرد.
حتی اصلاحطلبان هم که برنامه هستهای ایران را اوراق کردند و مواد هستهای غنیسازی شده را تحویل دادند، احساس میکنند به آنها خیانت شده است. ظریف وزیر خارجهای که برای توافق هستهای مذاکره کرد، اکنون لبخند گذشته را ندارد. او زیر لب غر میزند که روزهای سختی در پیش است.
حتی محمد خاتمی رئیس جمهور اسبق هم که در پی بازسازی روابط بود، از اصلاحطلبان خواست همصدا با تندروها آمریکا را محکوم کنند». کار به جایی میرسد که آقای «ص-ز» - کسی که 3 سال پیش در حال بزک آمریکا بود و میگفت نظام سی و چند سال درباره مذاکره دروغ گفته، چون میترسد با مذاکره پایههایش فرو بریزد(!)- بعد از آن راهپیمایی خیرهکننده مجبور میشود بنویسد «شکوه این راهپیمایی به منزله طرفداری و تأیید نظام، و حمایت و بیعت مردم با انقلاب است».
5- گویا اتفاقی بزرگ رخ داده است. ما البته در متن این رویداد بزرگ قرار داریم و شاید «حجاب معاصرت» مجال ندهد اهمیت این رویداد را بفهمیم و از عهده شکر آن برآییم. جبهه استکبار ظرف 6-7 سال گذشته، دو عملیات پیچیده را برای تغییر ساختار جمهوری اسلامی یا تهی کردن آن از محتوا و سیرت انقلابی ترتیب داد و اکنون بخش عمدهای از این عملیات به هزیمت کشیده شده است.
فاز اول، با فتنه و آشوب نیابتی «افراطیون مدعی اصلاحطلبی» در سال 88 کلید خورد و فاز دوم آن، از ویرانههای همین پروژه اطلاعاتی 20 ساله سر برآورد؛ آنجا که پیاده نظام منهزم، آدرس تحریمهای فلجکننده را به دشمن دادند و براساس آن، تسلیمطلبی در پوشش مذاکره و سپس توسعه این رونده به حوزههای غیرهستهای را تبدیل به «اضطرار ملی»! کردند. کوبندهتر و فراگیرتر شدن شعار «مرگ بر آمریکا» در راهپیمایی حماسی 22 بهمن، زدن یک تیر دقیق به دو هدف (تهدیدهای آمریکا و عملیات فریب فتنهگران و بزککاران در داخل) بود.
6- مایکل لدین مشاور پیشین امنیت ملی آمریکا، همان کسی است که در اوج فتنه سبز تصریح کرد «ریشه این حرکت به اواسط دهه 1980 میلادی برمیگردد، زمانی که ما با افرادی از دفتر میرحسین موسوی نخستوزیر و اطرافیانش وارد مذاکره شدیم.» او سه شنبه 19 بهمن 95 در گفتوگو با رادیو فردا و در پاسخ این سؤال که «آینده توافق هستهای ]برجام[ را چگونه میبینید، گفت «این سؤال غلطی است، برای اینکه مشکل آمریکا، خود ایران است و نه برنامه هستهای.
آنچه اهمیت دارد این است که ایران بزرگترین حامی تروریسم نباشد و دست از تولید سلاح اتمی و موشکهای بالستیک بردارد. صادقانه بگویم بهترین کار این است که دست از شعار مرگ بر آمریکا بردارد... تصور نمیکنم سیاست ایران که همان سیاست برآمده از انقلاب اسلامی است، تغییر کند... رژیم ایران باید عوض شود، ما خواستار تغییر رژیم هستیم.» یک سؤال مهم این است: کسانی چگونه میتوانند آن قدر دقیق در نقشه مثلث صهیونیسم مسیحی ایفای نقش کنند که پیاده نظام و سرمایه بزرگ اسرائیل لقب گیرند و علنا مورد حمایت دولتهای بوش و اوباما باشند (چنان که از بوش تا اوباما و کاندولیزا رایس و کالین پاول تا جان کری و رابرت گیتس و جان برنان بارها گفتند) و در عین حال به بهانه دعوت به حضور در راهپیمایی 22 بهمن که خود جرئت آفتابی شدن میان مردم را پیدا نکردند، مدعی «آشتی ملی» شوند؟! چگونه میتوانند شیطان بزرگ را به ویژه ظرف چند سال اخیر بزک کرده باشند و حالا ناگهان دعوت به تظاهراتی کنند که جان مایه آن شعار «مرگ بر آمریکا» است؟! آیا اگر ملت ایران مثلا برجام را برد- برد تلقی میکردند، با آن انزجار کمسابقه در روز 22 بهمن «مرگ بر آمریکا» میگفتند؟! عنایت دارید که مرگ بر آمریکا میگفتند و نه مثلا مرگ بر ترامپ؛ چرا که ترامپ هنوز تازه از راه رسیده و عمده این اعلام انزجارها نسبت به دغلبازی و خباثتهای دولت اوباما به ویژه در یک ساله پس از اجرای برجام است.
7- میگویند اگر برجام نبود، با چه مصائبی مواجه میشدیم اما صداقت ندارند که بگویند چه کسانی گرای تحریمها را پس از سرشکستگی در فتنه سبز به دشمن دادند تا بعداً بتوانند ضرورت مذاکره و امتیاز دادن را توجیه کنند. میگویند «آشتی ملی» اما نمیگویند مگر چه اتفاقی افتاده که باعث جدایی آنها با «جمهوری اسلامی» (آمیزه حاکمیت و مردم)- و نه شکاف میان ملت- شده است؟ نمیگویند که اگر از خاتمی تا تاجزاده و دیگرانشان در پستوها اقرار کردند تقلب آن هم در حد 11 میلیون رای نه واقعیت و نه امکان دارد، پس بر مبنای کدام توجیه در دروغ تقلب دمیدند و همین را مبنای تهییج به آشوب و بیثباتی قرار دادند؟ نمیگویند انواع خسارتهای بزرگی را که به واسطه این فتنهانگیزی به ملت و نظام تحمیل کردند، چگونه باید جبران شود؟
طیف ائتلافی همین طایفه نگونبخت نیز که مدعی وحدت ملی میشوند، همزمان توقع دارند کسی گریبانشان را در زمینه مفاسد نجومی و اشرافیگری و امتیازطلبیهای نامشروع نگیرد.
8- امیر مومنان علی علیهالسلام درباره تکلیف انقلابیون در این عرصهها چند رهنمود راهبردی دارند. ایشان درباره فتنهانگیزی اصحاب جمل و توصیه برخی یاران به عدم تعقیب آنها فرمود «به خدا سوگند چون کفتار نباشم که با آهنگ خوابش کنند و فریبش دهند و شکارش کنند. من پیوسته به وسیله یاریکننده حق، با آنان که از حق روی برگرداندند، میجنگم تا مرگم فرا رسد» (خطبه 6 نهجالبلاغه). و درباره مصلحتاندیشی برخی یاران و دعوت به مفاهمه و آشتی با امتیازطلبان مفسد فرمود «آیا مرا فرمان میدهید پیروزی را با ستم بر کسانی که بر آنان حکومت یافتهام به دست آورم؟ به خدا سوگند... چنین نخواهم کرد» (خطبه 126) و نیز با تاکید بر اینکه «حق قدیمی را هیچ چیز (از جمله گذشت زمان) باطل نمیکند»، از بازپسگیری بیتالمال به غارت رفته خبر دادند، حتی اگر مهریه زنان و بهای کنیزان شده باشد؛ چرا که «در حق، گشایش است و هر کس که عدالت بر او مضیق آید، ستم پرمضیقهتر است» (خطبه 15 نهجالبلاغه). این، مفهوم جامع انقلابیگری است.
9- اگر اعتماد به پروردگار و اقدام و عمل مجاهدانه بر مبنای آن موجب رزق لایحتسب میشود (چنانکه در انقلاب و دفاع مقدس و خودکفاییهای چشمگیر علمی و فنی دیدیم)، اعتماد به شیاطین منحصرا ما را به سراب مایوسکننده وعدهها میکشاند. هر جا نارسایی و ناکامی میبینیم، همان موقعیتی است که بر سر این دو راهی، مسیر را به اشتباه رفتهایم. رهبر حکیم انقلاب 12 آبان امسال در دیدار دانشجویان و دانشآموزان فرمودند «عزیزان من! خودمان را برای آینده و اداره امور کشور آماده کنید.
علاج مشکلات کشور در گرو جوشیدن اراده و استقامت از درون ملت است... آنچه من بر آن تکیه میکنم، روحیه انقلابیگری است. معنای روحیه انقلابی چیست؟ یک انسان انقلابی شجاعت دارد، اهل اقدام و عمل است، ابتکار میورزد، بنبستشکنی میکند، گرهگشایی میکند، از چیزی نمیترسد، به آینده امیدوار است... بعضیها عکس این عمل میکنند و حرف میزنند.
بعضیها عکس این مدیریت میکنند، جوان را به آینده و به انقلاب بیاعتماد میکنند، از نفس گرم امام(ره) دور میکنند؛ خب این خراب میشود دیگر. آن وقت از زمانه هم مینالند!... زمانه را من و شما میسازیم. ما وقتی گامهایمان را محکم برنداشتیم، وقتی توصیه امام را ندیده گرفتیم، وقتی مردم و جوانها را از اینها دور میکنیم، جوان را به لاابالیگری سوق میدهیم، خب معلوم میشود نتیجه بد خواهد شد. زمانه خراب خواهد شد... امیرالمومنین میگوید بعضیها یک روزی درست حرکت میکردند اما دلهایشان واژگونه شد.
حالا چرا واژگونه میشود؟... آلوده محبتهای بیجا میشویم، آلوده جاهطلبی میشویم، آلوده رفیقبازی میشویم، آلوده جناحبازی و حزببازی میشویم، دلمان واژگونه میشود و از آن راه درست، از آن استقامت اولی برمیگردیم. آفت اینهاست، جلوی اینها را بایستی گرفت و از اینها به خدا پناه برد».
دولت رکود
امیر استکی در وطنامروز نوشت:
در شرایط کنونی، اقتصاد کشور به اذعان تقریبا همه متخصصان اقتصادی در رکود سنگینی قرار دارد و به نوعی همه بخشهای اقتصادی منتظر نشستهاند اتفاق خاصی بیفتد و همه چیز را روی غلتک بیندازد و لااقل به وضعیت پیش از اعتدال بازگرداند. ناگفته نماند که در اذهان بسیاری از فعالان اقتصادی این انتظار وجود دارد که این اتفاق خاص را باید دولت رهبری کند و از طرف دولت حرکتی برای گشایش در وضع نامناسب عمده کسبوکارهای کشور صورت بگیرد.
هر چند هنوز هستند عدهای که منتظر دست نامرئی آدام اسمیتی نشستهاند و معتقدند دست نامرئی بازار را متعادل خواهد کرد و رکود موجود را خواهد زدود ولی درآمدن این دست نامرئی از آستین به نظر بیش از آنچه بتوان تحمل کرد به تاخیر افتاده است و به قولی اگر از آستین درآمدنی بود تاکنون خودی نشان داده بود.
در این میان میماند دست دولت که گویا برخلاف آنچه ادعا میکند، قراری بر درآمدن و هل دادن این چرخ به گل نشسته ندارد و خب، همانطور که گفتیم حرف برای زدودن رکود دوای مفیدی نیست و عمل لازم است. دولت یازدهم برخلاف پرستیژی که برای خود تعریف میکند، یک دولت نخبهگرای متمایل به توسعه نیست، بلکه به نظر نگارنده بهرغم تصور رایج یک دولت الیگارشیک کلاسیک است.
دولتی که یکی از ویژگیهای اصلی آن برقرار کردن یک ارتباط یکطرفه قوی با بدنه جامعه است؛ نگاهی مانده در اعصار گذشته که امر سیاسی حکمفرماست و از بالا به پایین اعمال میشود و اقتدارگرایی در آن ثقل اصلی گفتمانی است. ارتباط یکسویهای که از کانال تلاش دولت یازدهم برای معنابخشی به شرایط مطلوب برساختی خود آن، میسر شده است.
ویژگی این نوع دولتها این است که اولا عموم مردم را به بهانه تخصصی و پیچیده بودن مسائل از کانال مطالبهگری کنار میگذارند و دوم اینکه تصور جامعه از وضعیت مطلوب را منحصر به آنچه خود تبیین میکنند، میگردانند. طبیعتا این وضعیت مطلوب باید نشانههای کوچکی در سطح جامعه داشته باشد تا با تمرکز و مانور روی آنها بتوان شرایط مطلوب برساخته شده توسط دولت را به خورد مردم داد و در دولت یازدهم این نشانهها عمدتا در نرخ تورم خلاصه میشود.
دولت اکنون کاهش نرخ تورم و پایین نگه داشتن آن را به عنوان بهترین نشانه مطلوب بودن اوضاع سر دست گرفته است و به نظر نمیرسد به هیچ عنوان حاضر به گذشتن از این «متاع دکوری» باشد. برای جامعهای که دهههاست با نرخهای بالای تورم روبهرو بوده است قاعدتا نرخ پایین تورم میتواند یک نشانه بزرگ از کارآمدی دولت باشد و دولت ابدا میل ندارد این بزرگترین برگ برنده در بازنمایی عملکرد خود به مردم را به هیچوجه در روزهای کم باقیمانده تا انتخابات ریاستجمهوری دوازدهم کنار بگذارد. تقریبا تمام تحلیلگران اقتصادی بر این باورند «تلاشهای دولت برای پایین نگه داشتن تورم از مسیر کنترل و محبوس کردن نقدینگی به واسطه بالا نگه داشتن نرخ بهره صورت گرفته است».
تلاشی که رکود حاکم بر اقتصاد کشور را عمیقتر کرده است. اصرار دولت به این روند- که همانطور که گفتیم برای زنده نگه داشتن پایین بودن تورم به عنوان دال مرکزی بازنماینده شرایط مطلوب، به آن احتیاج دارد- در اصل نوعی ذخیره تورم است. مسالهای که اقتصاد کشور را به یک بمب ساعتی بسیار بزرگ با چاشنی انفجاری به نام بحران بانکها تبدیل کرده است. در ادامه تحلیل اقتصادی مختصری را که با مطرح کردن سوالاتی بسیار اساسی همراه است، از گروه تحقیقاتی-اقتصادی مبین که به روشن شدن منظور ما کمک میکند از نظر میگذرانیم.
دستکم 3 سال است در عین کاهش معنادار نرخ تورم و پایدار ماندن و حتی تشدید رکود اقتصادی، نرخهای بهره در اقتصاد ایران هیچ روند نزولی در پیش نگرفته است. نرخ بهره سپرده بر اثر جنگ قیمتی مخرب بانکها در جذب منابع (ذخایر) در سطح بالایی باقی مانده و به تبع آن هزینه تمامشده پول و نرخ بهره تسهیلات نیز ارقامی بالا به خود میبیند.
آگاهان از واقعیات سیستم بانکی میدانند کاهش مصوب نرخ بهره سپرده و تسهیلات هرگز توسط سیستم بانکی تبعیت نشده و ارقام 15 درصدی برای سود سپرده و 18 درصدی برای سود تسهیلات به انحا و طرق مختلف دور زده میشود.
پرداخت سودهای توافقی به سپردهها، سودهای پیشنهادی هنگام تقاضای خروج سپردهگذاران کلان، صندوقهای سرمایهگذاری با درآمد ثابت و از سوی دیگر حربههایی نظیر انواع بازی با فرمولها و الزام به بلوکه بخشی از تسهیلات و... راهکارهای سیستم بانکی برای تداوم نرخهای بهره بالا در سمت سپرده و تسهیلات است.
اگر توجه کنیم که اقتصاد ایران در این مقطع در وضعیتی قرار داشته و دارد که بازدهی حقیقی و حتی تورمی بالایی در آن ایجاد نشده است، سوالات اساسی قابل توجهی که تأمل در آنها ما را ملتفت ابعاد بحران میکند چنین است:
این بهرههای بالای سپرده و تسهیلات که به صورت کنتوروار هر روزه در حال ثبت است، از کدام بازدهی در بخش حقیقی باید تأمین و پرداخت شود؟
آیا نرخهای بهره 25 تا 30 درصدی تسهیلات، در اقتصادی که تورم آن به زیر 10 درصد رفته و رشد اقتصادی ندارد، قابل پرداخت است؟
آیا تورم خفته ناشی از شکاف رشد نقدینگی با مجموع رشد اقتصادی و نرخ تورم در 3 سال اخیر قابل گریز است؟
آیا در شرایطی که بخش اعظم تسهیلات بانکها، امهال تسهیلات غیرقابل بازپرداخت قبلی است، سیستم بانکی در معنای دقیق کلمه ورشکسته نیست؟
آیا با تداوم این روند سرنوشتی جز فروپاشی نظام پولی یا ساختار تولید در انتظار کشور است؟
این روند چگونه باید متوقف شود؟ آیا سیاستهای متعارف اقتصادی قادر به حلوفصل این بحران است یا خود مقصر اصلی در بروز آن محسوب میشود؟
این تحلیل بسیار مختصر به همراه سوالات اساسی که در انتهای آن مطرح شدهاست تا حد قابل قبولی آنچه را به عنوان تبعات تلاش دولت برای حفظ دال مرکزی کارآمد نشاندهندهاش گفتیم، روشن میکند. به بیان سادهتر دولت در حال فروش چیزی به مردم است که در همه دهههای اخیر به عنوان یک وضعیت مطلوب توصیف شده است. تورم پایین، وضعیت مطلوبی بوده است که همه ما در همه سالهای گذشته بر کشور با تورمهای بالا از مزایای آن شنیدهایم.
مزایایی که براستی در یک اقتصاد پویا، بسیار قابل توجه و تقدیر است اما در یک اقتصاد افتاده به دام رکود که در آن یکی از عناصر اصلی شکلدهنده رکود همین سیاستهای انقباضی ضدتورمی است و در شرایطی که تورم رخ نداده در این 3-2 سال برای روزها و سالهای آتی ذخیره شده است! آیا باز هم میتوان از مطلوب بودن شرایط صحبت کرد؟ دولت یازدهم به بهای حفظ پرستیژ و ظاهر خود و به دنبال تمایل شدیدش برای پیروزی مجدد در انتخابات ریاستجمهوری، با اصرار بر روندهای کنونی در حال نگه داشتن کشور در رکود و کشیدن آن به ورطه خطرناکی است.
ورطهای که شاید بزرگترین بحران اقتصادی تاریخ ایران باشد؛ بحرانی که خلاصه آن چنین است: نقدینگی بالا و در مرز انفجار و نرخ بهره، بالا و فراتر از بنیانهای اقتصاد است. نرخ بهره بالا، عامل رکود بوده و آهنگ رشد نقدینگی (نرخ باد شدن سپردهها) را بالا نگه داشته است. کاهش نرخ بهره با ابزارهای متعارف (بازاری) نیازمند سیاست پولی انبساطی است؛ سیاست پولی انبساطی یعنی نقدینگی بزرگتر و انفجار ویرانگرتر.
پوتین، ترامپ و «استراتژی دیو و دلبر»
علیرضارضاخواه در خراسان نوشت:
ترامپ از همان روزهای آغازین مبارزات انتخاباتی به صراحت اعلام کرده بود که رویه اش در حوزه سیاست خارجی با دیگران متفاوت خواهد بود. او وعده داده است که عظمت را به آمریکا باز خواهد گرداند و همین شعار را هم سرلوحه دیپلماسی آمریکا قرار خواهد داد. اما آنچه این روزها بیش از همه در رفتار سیاسی او توجه ها را به خود جلب کرده است، علائم و پیام های دلبرانه ای است که از اتاق بیضی کاخ سفید به تالار طلایی کرملین مخابره می شود. ترامپ می گوید هرکس منافع برقراری ارتباط دوستانه با روسیه را درک نمی کند احمق است. در مقابل منتقدانش معتقدند او دچار یک خطای محاسباتی شده است و منافعی که از رابطه با مسکو عاید آمریکا می شود ارزش چندانی ندارد.
با این حال علی رغم تمام انتقادهایی که حتی هم حزبی های ترامپ به وی دارند او همچنان سرسختانه حامی بهبود روابط با مسکو است. به گونه ای که حتی وقتی سفیر آمریکا در سازمان ملل متحد «بهوضوح و قویا اقدامات تهاجمی روسیه در اوکراین را محکوم» میکرد، ترامپ از آشکار ساختن علایق پنهانش نسبت به پوتین ابایی نداشت. او همزمان در مصاحبه با شبکه فاکس نیوز هنگامی که مصاحبهکننده پوتین را یک قاتل خواند، واکنش تند نشان داد و گفت: «قاتلهای زیادی وجود دارند. که چه؟ فکر میکنید کشور ما بیگناه است؟» حالا پوتین اظهار علاقه کرده است تا با رئیس جمهور جدید آمریکا در محل تولد همسرش در اسلوانی دیدار کند.
نگرانی ها در آمریکا از فرجام دلربایی های پوتین
از آنجا که ترامپ برنامه مشخصی برای تعامل با مسکو ارائه نکرده است، خیلی ها نگران فرجام دلربایی های ترامپ از پوتین هستند. آنها معتقدند در بهترین حالت هم ترامپ بی تجربه در مقابل این "دیو روسی" بازنده خواهد بود. بعضی ها هم که مثل نانسی پلوسی رئیس اقلیت دموکرات در مجلس سنا، کلا نسبت به ماهیت رابطه ترامپ و پوتین شک داشته و خواهان بازبینی مجدد اف بی آی در این مورد هستند، آنها ترامپ را بازیچه دست پوتین می دانند.
واقعیت این است که جنس مخالفت ها با روسیه چه در حزب دموکرات و چه در حزب جمهوری خواه بیشتر ایدئولوژیک و میراثی بازمانده از دوران جنگ سرد است. این در حالی است که مقتضیات دوران پساایدئولوژیک بسیار متمایز است.بی جهت نیست که سلف های ترامپ هر کدام خود داستان عاشقانه جدایی با پوتین داشتند.
نشریه اکونومیست در شماره اخیر خود در این رابطه می نویسد" جورج دبلیو بوش به چشمهای ولادیمیر پوتین نگاه میکرد و باور داشت که توانسته است روح او را مشاهده کند. او اشتباه میکرد. باراک اوباما تلاش کرد تا روابط با روسیه را «راهاندازی مجدد» کند، اما تا پایان دوره ریاستجمهوری او روسیه، کریمه را به خاک خود ملحق کرد، درگیریهایی را در سایر نقاط اوکراین رقم زد و خلأ قدرتی را که اوباما در سوریه بر جا گذاشت، پر کرد. بهنظر میرسد دونالد ترامپ میخواهد بیشتر جلو برود و یک صفبندی جدید استراتژیک را با روسیه شکل دهد"اما دلیل چنین "دلبری های" از دیو روسی چیست؟
بازدارندگی از طریق وابستگی
در پاسخ باید گفت که سیاست نزدیک شدن به کرملین به ویژه بعد از فروپاشی دیوار برلین یکی از اهداف فرا استراتژیک حاکمیت آمریکا محسوب می شده است. آمریکایی ها در یک نگاه کلان معتقدند که بهترین و موثرترین الگوی بازدارندگی برای کنترل و محدود سازی روسیه تعامل هرچه بیشتر با این کشور است. زیرساخت های صنعتی روس ها به شدت نیازمند مدرن شدن هستند، آمریکایی ها می توانند با حضور گسترده در این زیر ساخت ها نوعی وابستگی را برای کرملین ایجاد کنند. وابستگی که هزینه اقدامات تهاجمی روسیه را بالاخواهد برد.
اما دوری از مسکو باعث می شود روس ها تلاش کنند مسیر توسعه را به صورت مستقل بپیمایند و شبکه، نظم و ساختاری موازی با آنچه آمریکایی ها برای سلطه بر جهان طراحی کرده اند، ایجاد کنند. معتقدان به این دیدگاه بر این باورند که در حدود دو دهه گذشته به دلیل عدم توانایی در مدیریت روابط دو جانبه، روس ها سنگ بنای تغییر نظم لیبرال دموکراسی که بعد از جنگ جهانی دوم پایه های آن ریخته شده بود را نهاده اند، حالا ترامپ تلاش دارد تا مانع از تداوم چنین مسیری بشود.
شاگردان پر وپا قرص تئوری جنگ تمدن های هانتینگتون
اما این همه ماجرا نیست، دولت ترامپ و به ویژه ایدئولوگ پشت پرده آن یعنی استیو بنون نگاهی به شدت تمدنی هم به تحولات بین المللی دارند.به گونه ای که آنها را می توان شاگردان پر وپا قرص تئوری جنگ تمدن های هانتینگتون دانست.ساموئل هانتینگتون معتقد بود که در دوره پساایدئولوژی، باید منتظر جنگ تمدنها ماند. تمدنهایی هفتگانه که او یکی از آنها را تمدن اسلاو - ارتدوکس روسی میدانست، دیگری تمدن کنفسیوس چینی و مهمترین آنها، تمدن اسلامی. هانتینگتون در اثر مشهور خود با عنوان «برخورد تمدنها و تغییر جهان» از سربرآوردن تمدن اسلامی و چینی سخن گفته و به غربیها هشدار میداد که باید منتظر برخوردهای میان تمدنی باشند.
هشدار او را البته کمی بعد «زبیگنیو برژینسکی» تکمیل کرد، آنگاه که از احتمال اتحاد چین و روسیه و ایران سخن گفت: «چنین ائتلافی گرداب عظیمی از خشونت به بار میآورد که به طور طولی و در عرض نقطه شرق آسیا امتداد دارد. گستره آن از شرق به غرب، از دریای آدریاتیک به بالکان و تا مرز چین در منطقه سینکیانگ تداوم مییابد و از جنوب به شمال نیز اطراف خلیجفارس دور میزند و بخشی از خاورمیانه سپس ایران، پاکستان و افغانستان را دربر میگیرد و در جنوب نیز در امتداد مرز روسیه ـ قزاقستان و در شمال تا مرزهای روسیه ـ اوکراین امتداد مییابد. "
نسخه هانتینگتون برای مقابله با چنین رویدادی نزدیکی با روسیه (حوزه تمدنی مسیحیت ارتدوکس) و مخالفت همهجانبه با چین ( تمدن چینی کنفسیوس) و تمدن اسلامی بود. حالا شاید بهتر بتوان سخنان استیو بنون، مشاور ترامپ را فهمید، او سال گذشته در اظهاراتی هشدار دهنده گفته بود «هیچ شکی» ندارد که «طی پنج تا 10 سال آینده در دریای جنوبی چین وارد یک جنگ خواهیم شد.» اگر چنین باشد، آمریکا به متحد نیاز خواهد داشت و روسیه یک قدرت هستهای است که 4200 کیلومتر مرز مشترک با چین دارد.به هر حال چه از منظر بازدارندگی و ایجاد وابستگی و چه از منظر تمدنی به تحولات اخیر در رابطه مسکو - واشنگتن نگاه کنیم؛ استراتژی بازی کاخ سفید یکسان است.
استراتژی این روزهای ترامپ، استراتژی دیو و دلبر است، الگویی که در آن آمریکا تلاش می کند از طریق نزدیک شدن به مسکو او را شیفته خود ساخته و کم کم آن را رام سازد. اما روس ها تجربه چنین بازی را با آمریکایی ها در دوران پسا شوروی دارند، حالا باید دید که در عمل آیا مسکو از کوله بار تجربیاتش بهره خواهد برد یا نه؟
حل تعارضات درون جرياني به مثابه آشتي ملي
دکتر عبدالله گنجی در سرمقاله روزنامه جوان نوشت:
مسئلهاي به نام «آشتي ملي» را چند سال پيش كرباسچي طرح كرد، سپس خاتمي و روحاني در آن دميدند و تعداد ديگري از اصلاحطلبان يا آن را تأييد کردند يا با فرار به جلو شروطي را براي آنچه خود طرح كرده بودند گذاشتند.
طبيعتاً طرح اين مسئله براساس يك «نياز» عنوان ميشود، اما بايد ديد بين اين نياز و «مسئله» و «گره» موجود چه نسبتي وجود دارد؟ توقع «شتر ديدي، نديدي» يا «نه خاني آمد و نه خاني رفت» واقعاً سادهانديشانه است؛ چرا كه گره و مسئله به عنوان يك واقعيت وجود دارد و هيچ گامي جهت باز كردن يا عبور از مسائل پيشين ديده نميشود و استخوان لاي زخم همچنان باقي است. البته اصلاحطلبان طيف و پيوستار هستند و در اينجا، همه آنان مدنظر نيستند.
طرح آشتي ملي از آن جهت بحث انحرافي است كه نه مسئله آنان با نظام «ملي» است و نه كل جناح را در برميگيرد. بسياري از اصلاحطلبان در دولت و نظام و مجلس حضور دارند، لذا نه تراز، تراز ملي است و نه مسئله گفتوگوي جناحهاست. اصلاحطلبان ناب تلاش ميكنند مسائل خود با نظام را به جناح مقابل ارجاع تا منازعه را سياسي و يا سطح آن را تقليل دهند. لذا اول بايد بپذيرند كه مسئله آنان با نظام است، دوم اينكه شرط هر گذشت و تبرئهاي تشكيل دادگاه است. دادگاه پيشنياز تبرئه است.
حال كه نظام هيچ دادگاهي تشكيل نداده است با «خوداظهاري» به صورت رسمي و علني دو مسئله را حل كنيد. شجاعت گفتن عدم تقلب را داشته باشيد، همانگونه كه جسارت اتهام آن را داشتيد. از ضد انقلاب و ساختارشكنان ابراز برائت كنيد و شعارهاي طرح شده عليه اصل انقلاب و نظام را محكوم كنيد.
اين خواسته مشخص نظام از شماست كه نه نامش توبه است و نه محاكمه. توقع نظام از شما زدودن آنچه در سال 1388 بر ذهنها نشاندهايد و بازگرداندن سرمايه اجتماعي نظام كه به كام دشمن ريختهايد، است. آيا زدودن اين ظلم مهمتر از طرح آشتي ملي نيست؟ مسئله ملي معمولاً حول امنيت، وحدت و حفظ تماميت ارضي و بحران ملي شكل ميگيرد.
اين خواسته مشخص نظام از شماست كه نه نامش توبه است و نه محاكمه. توقع نظام از شما زدودن آنچه در سال 1388 بر ذهنها نشاندهايد و بازگرداندن سرمايه اجتماعي نظام كه به كام دشمن ريختهايد، است. آيا زدودن اين ظلم مهمتر از طرح آشتي ملي نيست؟ مسئله ملي معمولاً حول امنيت، وحدت و حفظ تماميت ارضي و بحران ملي شكل ميگيرد.
اما شمايي كه امروز دنبال حل بحران خودساخته از طريق وحدت هستيد در سند تأملات پنج ساله حزبتان در سال 1387 نوشتيد:«هر موقع نظام در بحران گرفتار آمد، بايد به ميدان بياييم و مطالبات خود را طرح كنيم.» اكنون مقولات ذكر شده نه مسئله شماست و نه مسئله نظام.
نميخواهم اصلاحطلبان را متهم به اقتضاگرايي تاكتيكي يا نفاق كنم، اما اگر واقعاً صداقت دارند، مطالبات نظام را ببينند و آن را به عنوان مطالبات جناح مقابل به هماوردي نكشانند. اصلاحطلبان ناب در درون خود تعارضاتي دارند كه اگر حل كنند، به صورت اتوماتيك خود محور نظام خواهند شد و هيچ مذاكرهاي هم لازم نيست و عجيب است كه اين تعارضات را نميبينند.
تا ديروز ميگفتند طرف مقابل (بخوانيد نظام) با برجسته كردن دشمن بيروني به دنبال سلب آزاديهاي داخلي است و استقلال را مقابل آزادي قرار ميدادند، اما امروز با برجسته كردن خطر دشمن، آشتي ملي را طرح ميكنند. امروز با برجسته كردن دشمن به دنبال بستن چشم نظام روي آن همه ظلم و ستم بر انقلاب امام هستند.
تا ديروز پيام سال 1366 حج امام را منشور انقلاب ميدانستند. (نامه به امام براي تشكيل مجمع روحانيون) امروز امريكاييها ميگويند: «با روي كارآمدن اصلاحطلبان در ايران روزهاي تلخ و سرگرداني امريكا سپري شده است و بايد شاهد فروپاشي ستونهاي اين نظام سركش و مهارنشدني باشيم.»
اين تعارضات را چگونه بايد حل كرد؟
اين تعارضات را چگونه بايد حل كرد؟
1- مبارزجويي – قدرت خواهي: همانگونه كه عباس عبدي نوشت، نميشود هم با نظام مبارزه كرد و كف و سوت غرب را پشت سر خود ديد و هم بخواهيم بخشي از نظام باشيم و در مصادر آن اعمال قدرت نماييم. هم واگرا باشيم و هم مدعي و ...
2- سياست ورزي – روشنفكري: روشنفكري وظيفه خود را تحول خواهي، مصلحتسوزي، نقزني، آزاديطلبي و ... ميداند و اهل حكومت مصلحتها و تدابير و ملاحظات خود را دارند. ورود روشنفكران به قدرت مسئله توليد ميكند و اپوزيسيون عليه خود را رقم ميزند. اصلاحطلبان بين اين دو مشي بايد يكي را انتخاب كنند.
3- همسويي تاريخي – واگرايي گفتماني: اصلاح طلبان بيشتر بر تاريخ گذشته خود تأكيد و صدر انقلاب را كاريكاتوري برجسته مينمايند. نگارنده به عنوان كسي كه گفتمان را تدريس ميكند با صراحت ميگويم كه بين گفتمان اصلاحطلبي و گفتمان ليبراليسم اشتراك 90 درصدي وجود دارد و با گفتمان انقلاب اسلامي فاصله ماهوي دارند. اگر اين تناقض رفع نشود، طرح آشتي ملي چه كمكي ميكند؟ شما به روحاني نرماليزاسيون را براي پايان انقلاب توصيه كرديد، حال گفتوگو براي چه ميخواهيد؟
4- غائله آفريني – آشتي طلبي: كلنجار فكري – رفتار – ميداني با نظام در پرونده اصلاحطلبان ثبت است. نميشود غائله بيافرينيم و پس از عدم توفيق، مدعي آشتي شويم و پوستين صلح و صفا بر تن كنيم.
5- دموكراسيخواهي – خط امام (ره): بدون ترديد از امام دموكراسي غربي بيرون نميآيد و انتخابات آزاد به معني آرماني آن نميتواند ذيل پرچم امام قيود ديني را درنوردد. اكبر گنجي به شما خرده ميگرفت كه بين آيتالله خميني و دموكراسي نميتوان جمع بست و اصرار داشت شما از واژه «خط امام» استفاده نكنيد. سعيد حجاريان سال گذشته در مصاحبهاي ميگويد «اصلاحطلبي بدون برو برگرد يعني دموكراسي خواهي».
تعارض بين مردمسالاري ديني و دموكراسي غربي را حل كنيد. شما هيچ روشي براي حفظ جوهره ديني در مدل خود ارائه نكردهايد و نميكنيد و سوار بر پرستيژ روشنفكري معتقديد: «مردم خودشون شعور دارند و ميفهمند» اما وقتي رأي همين مردم به فردي مثل احمدينژاد تعلق ميگيرد، نه رأي را محترم ميشماريد و نه قواعد دموكراسي و نه منتخب را.
6- مبارزه با نظام – عدم مرزبندي با غيريت: شما شعار ايران براي همه ايرانيان را براي ورود غيريت به قدرت طرح كرديد و با صراحت (به جز منافقين) همه را واجد شرايط براي ورود دانستيد (محمدرضا خاتمي – يوسفيان). شما در سال 1366 به صورت مكتوب به امام نامه نوشتيد كه نهضت آزادي فلان و ... اما بعداً با آنان يكي شديد.در انتخابات شوراها آنان را تأييد و در جلسات حزبي و رسانههاي خود آنان را نوازش كرديد. اين تعارض را حل كنيد، آشتي ملي مدنظر، خود محقق ميشود.
7- استكبار ستيزي – اميدوار كردن دشمن: سيره استكبار ستيزانه امام نه قابل كتمان است و نه قابل تحريف. شمايي كه با شعار مرگ بر امريكا وارد مجلس سوم شديد، ديگر به آن اعتقاد نداريد. انقلاب امام را نه يك پروسه كه يك پروژه تمام شده ميدانيد و به همين دليل غرب از شما حمايت علني و رسانهاي ميكند و حاضر نشديد اين تعارض را حتي با ابراز برائت حل كنيد. اكنون كه ترامپ آمده زير سايه او آشتي ملي را طرح و از امريكا دو چهره ارائه ميكنيد. حال آنكه امريكا همان امريكاست.
8- شما در عين علاقه به حضور در حاكميت، خود را صاحب قرائت مستقل از انقلاب ميدانيد. ممكن است در عرصه نظر بلااشكال باشد، اما نميتوان در قدرت بود و سياستهاي كلي نظام و جهتگيريهاي آن را به سخره گرفت. نميتوان قرائت رهبري مستقر را نديد و خود را منتسب به انقلاب دانست. نميشود همه امام را به «ميزان رأي ملت است» تقليل داد، اما در آن هم مقصود دموكراسي غربي باشد.
9- دينداري – تساهلگرايي: شما عرفيگرايي را توصيه كرديد و صدها قلم و دفتر براي آن به كار گرفتيد و اكنون آن محتوا موجود است. اين عرفيگرايي را نه بر اساس معرفت بومي كه تعيّنهاي محيطي آن قابل درك است بلكه با متدها و استانداردهاي حيات اجتماعي غرب، تئوريزه و پس از عدم انطباق نظام را متهم به فاصله با آنها كرديد.
داستان 200 ساله اصلاحطلبي در ايران داستان غمانگيزي است كه متناسب با شرايط زمان فقط عناصر گفتماني آن تغيير كرده است. اصلاحطلبي در ايران نياز به انقلاب در خويشتن خويش دارد. انقلابي از جنبش آنچه فوكو در تفسير انقلاب اسلامي به كار ميبرد. بازگشت به نظام با قدگيري، احساس من برتر و پاك كردن صورت مسئله نميشود. اگر به مطالبات نظام توجه كنيد ميتوان چشمانداز را روشنتر ديد. امام در سال آخر حيات مباركشان خود شروط بازگشت به دامن انقلاب و نظام را اعلام نمودهاند.
6- مبارزه با نظام – عدم مرزبندي با غيريت: شما شعار ايران براي همه ايرانيان را براي ورود غيريت به قدرت طرح كرديد و با صراحت (به جز منافقين) همه را واجد شرايط براي ورود دانستيد (محمدرضا خاتمي – يوسفيان). شما در سال 1366 به صورت مكتوب به امام نامه نوشتيد كه نهضت آزادي فلان و ... اما بعداً با آنان يكي شديد.در انتخابات شوراها آنان را تأييد و در جلسات حزبي و رسانههاي خود آنان را نوازش كرديد. اين تعارض را حل كنيد، آشتي ملي مدنظر، خود محقق ميشود.
7- استكبار ستيزي – اميدوار كردن دشمن: سيره استكبار ستيزانه امام نه قابل كتمان است و نه قابل تحريف. شمايي كه با شعار مرگ بر امريكا وارد مجلس سوم شديد، ديگر به آن اعتقاد نداريد. انقلاب امام را نه يك پروسه كه يك پروژه تمام شده ميدانيد و به همين دليل غرب از شما حمايت علني و رسانهاي ميكند و حاضر نشديد اين تعارض را حتي با ابراز برائت حل كنيد. اكنون كه ترامپ آمده زير سايه او آشتي ملي را طرح و از امريكا دو چهره ارائه ميكنيد. حال آنكه امريكا همان امريكاست.
8- شما در عين علاقه به حضور در حاكميت، خود را صاحب قرائت مستقل از انقلاب ميدانيد. ممكن است در عرصه نظر بلااشكال باشد، اما نميتوان در قدرت بود و سياستهاي كلي نظام و جهتگيريهاي آن را به سخره گرفت. نميتوان قرائت رهبري مستقر را نديد و خود را منتسب به انقلاب دانست. نميشود همه امام را به «ميزان رأي ملت است» تقليل داد، اما در آن هم مقصود دموكراسي غربي باشد.
9- دينداري – تساهلگرايي: شما عرفيگرايي را توصيه كرديد و صدها قلم و دفتر براي آن به كار گرفتيد و اكنون آن محتوا موجود است. اين عرفيگرايي را نه بر اساس معرفت بومي كه تعيّنهاي محيطي آن قابل درك است بلكه با متدها و استانداردهاي حيات اجتماعي غرب، تئوريزه و پس از عدم انطباق نظام را متهم به فاصله با آنها كرديد.
داستان 200 ساله اصلاحطلبي در ايران داستان غمانگيزي است كه متناسب با شرايط زمان فقط عناصر گفتماني آن تغيير كرده است. اصلاحطلبي در ايران نياز به انقلاب در خويشتن خويش دارد. انقلابي از جنبش آنچه فوكو در تفسير انقلاب اسلامي به كار ميبرد. بازگشت به نظام با قدگيري، احساس من برتر و پاك كردن صورت مسئله نميشود. اگر به مطالبات نظام توجه كنيد ميتوان چشمانداز را روشنتر ديد. امام در سال آخر حيات مباركشان خود شروط بازگشت به دامن انقلاب و نظام را اعلام نمودهاند.
شما ميتوانيد آن شروط را بر خود حاكم كنيد:«آغوش كشور و انقلاب هميشه براي پذيرش همه كساني كه قصد خدمت و آهنگ مراجعت داشته و دارند گشوده است، ولي نه به قيمت طلبكاري از همه اصول كه چرا مرگ بر امريكا گفتيد، چرا جنگ كرديد! چرا نسبت به منافقين و ضدانقلابيون حكم خدا را جاري ميكنيد؟ چرا شعار نه شرقي و نه غربي دادهايد، چرا لانه جاسوسي را اشغال كردهايد و صدها چراي ديگر. نكته مهم در اين رابطه اينكه نبايد تحتتأثير ترحمهاي بيجا و بيمورد نسبت به دشمنان خدا و مخالفين و متخلفين نظام به گونهاي تبليغ كنيم كه احكام خدا و حدود الهي زير سؤال بروند.» (جلد 21 صحيفه امام، ص 285) تو خود حجاب خودي از ميان برخيز.
فروپاشي يك نظريه سياسي
محمدكاظم انبارلويي در رسالت نوشت:
فرانسيس فوكوياما فيلسوف 65 ساله آمريكايي و واضع تئوري «پايان تاريخ»، اين روزها در چه حال و هوايي است؟ او 28 سال پيش كشف جالبي كرد كه بر مبناي آن؛ نظام تك قطبي در جهان پس از فروپاشي شوروي و نيز فكر جهانيسازي پا گرفت. او نام اين كشف را «پايان تاريخ و آخرين انسان» نهاد و كتابي به همين مضمون نوشت.
او مي گويد : «نظام دموكراسي ليبرال به ويژه بعد از فروپاشي شوروي به صورت يك جريان مسلط درآمده است و همه دولت ها و ملت ها و كشورها بايد در برابر آن سر تسليم فرود آورند.» او مي گفت؛ از آخرين تلاشها و مبارزات بر سر ايدئولوژيها در باب «حكومت خوب» مقولهاي به نام دموكراسي ليبرال سربرآورده كه بديلي در جهان براي آن وجود ندارد. اين ايدئولوژي بعدها باعث شد آمريكا در جايگاه كدخداي جهان ظاهر شود ، اروپا به سمت همگرايي برود و غرب به صورت يكپارچه در برابر جهان سوم صفآرايي كند.
امروز اين نظريه با انقلابات رنگي در حوزه نفوذ آمريكا، پرهيز و جدايي همگرايي روسيه با غرب، خروج انگليس از اتحاديه اروپا و بالاخره روي كارآمدن ترامپ در آمريكا كه خشم و عصبانيت نخبگان هر دو حزب جمهوريخواه و دموكرات را برانگيخته، رنگ باخته است . اينكه نظريه «پايان تاريخ و آخرين انسان» يك خاليبندي در باب فلسفه سياسي بود، ترديدي نيست كه همان وقت فيلسوفاني در نقد آن همت گماشتند، اما اينكه خود اين فيلسوف بر نظريه خودباقي مانده باشد محل ترديد است.
فوكوياما اخيرا در واشنگتن پست مطلبي نوشته كه خواندني است. او مي گويد ؛
- روند جهاني شدن به يك روند وحشتناك تبديل شده است.
- جهاني شدن سبب تنشهاي داخلي دموكراسي هاي ليبرال شده است.
- جهاني شدن به همراه نگرانيهايي در ارتباط با مهاجرت و چند فرهنگي شدن
سبب ايجاد پوپوليسم فريبكارانه شده است.
- اتحاديه اروپا در حال فروپاشي است، ايجاد منطقه يورو يك فاجعه بود.
- هيچگونه سرمايهگذاري در ايجاد يك احساس مشترك درباره هويت اروپا انجام نشده است.
- زماني كه دموكراسي مشروعيت خود را تضعيف مي كند در معرض مشكلات جدي قرار مي گيرد. دموكراسيها با تنش داخلي مواجهند.
- و بالاخره ؛ ترامپ شخصيت يك رئيس جمهور را ندارد.
راستي چرا موتور توليد نظريه «حكومت خوب» از سوي فيلسوفان سياسي غرب از كار افتاده و تلاشهاي آنها براي بازتوليد آن به بنبست رسيده است؟
به اين سوال با اين عبارت مي شود پاسخ داد؛ چون آنها همه همت خود را روي پاسخگويي به اين سوال گذاشتهاند كه؛ «چگونه بايد حكومت كرد؟» يا « چگونه مي شود حكومت كرد؟» آنها حاضر نيستند به اين سوال كليدي در فلسفه سياسي پاسخ دهند كه؛ «چه كسي بايد حكومت كند؟» يا؛ «چه كسي حق و صلاحيت حكومت كردن دارد؟» امروز بزرگترين دموكراسي ليبرال در جهان به پديدهاي چون «ترامپ» رسيده است. او مجسمه بلاهت و حماقت بوده و كارهايش غير قابل پيشبيني است و با هيچ عقلانيت سياسي منطبق نيست. حرفهاي او در شأن يك ملت كه تمدن غربي را نمايندگي مي كند، نيست. به قول جانكري او حرفهايي مي زند که آمريكايي ها را در مجامع جهاني شرمنده مي كند!
امروز سرمايهداري غرب در چاه ويل «حرص» و «طمع» سقوط كرده است و با هيچ فرمول سياسي، اقتصادي، فرهنگي و اجتماعي نمي توانند خود را از قعر چاه بحرانهاي سياسي و اقتصادي و اجتماعي به سطح زمين بكشانند. امروز سرمايهداري در غرب دچار شكاف وحشتناك فاصله طبقاتي شده است.
يك درصد آمريكايي ها بيش از 90 درصد ثروت اينكشور را در دست دارند و هيچ مكانيزم علمي براي توزيع عادلانه ثروت در اختيار هيئت حاكمه آمريكا نيست.
امروز گرايش به ناسيوناليسم و تجزيهطلبي در ايالات متحده آمريكا و اتحاديه اروپا به طور ملموس خود را در رجوع به آراء عمومي در انتخاباتها نشان مي دهد. در انتخاب ترامپ اين گرايش تعيين كننده بود.
امروز در يك نظرسنجي مشخص شده است 62 درصد مردم كاليفرنيا كه نهمين اقتصاد جهان را دارند ميخواهند مستقل از آمريكا باشند. امروز چالشهاي منطقهاي و فرامنطقهاي فرا روي آمريكاييهاست. آنها مي خواهند بار خود را سبك كنند و نمي خواهند بر پيمانهايي چون ترانس پاسيفيك و نفتا و ... باقي باشند.
امروز پيروزي اسلام گرايان در جهان و افزايش فزاينده جمعيت مسلمانان در اروپا و آمريكا و موج اسلامخواهي، آخرين چوب حراج را به نظام تك قطبي و جهانيسازي زده است.
هانتينگتون پرچم نبرد تمدنها را بلند كرده است و مي گويد؛ «مشكل ريشهاي غرب با بنيادگرايي اسلامي نيست، بلكه با خود اسلام است.» سرّ خصومت بيپايان غرب با اسلام همين نظريات پوسيده فيلسوفان سياسي غرب است.
امروز شكست آمريكا در عراق، افغانستان، سوريه، لبنان و يمن و شكست طرح خاورميانه بزرگ، شكست استراتژي نظامي و حمله پيشدستانه، شكست مبارزه با تروريسم و ناكارآمدي دستگاه اطلاعاتي آمريكا در جلوگيري از حوادثي چون 11 سپتامبر نشان مي دهد از تاج و تخت نظام تك قطبي و تئوري جهاني سازي چيزي باقي نمانده است. امروز از پروژه دموكراسي سازي آمريكا در غرب آسيا چيزي باقي نمانده است.
اكنون كشورهايي كه در غرب آسيا كه هم پيمان آمريكا هستند اصلا بويي از دموكراسي نبرده اند. بر اساس مباني فكري قرون وسطايي، حكومت خود را مي گذرانند، نه انتخابات دارند نه مجلس نه رئيس جمهور و نه... افتخار آمريكا اين است كه از ديكتاتوريهاي قارون صفت منطقه دفاع مي كند و با آنها پيمانهاي امنيتي دارند.
اين است ريخت وقيافه زشت آمريكا در منطقه و جهان، اين است چهره فلسفه سياسي غرب در قالب دموكراسي ليبرال و بالاخره اين است ريخت و قيافه رئيس جمهور آمريكا كه حتي حال فيلسوفان سياسي را در مغرب زمين به هم زده است. آنچه فوكوياما در واشنگتن هفته گذشته نوشت، در حقيقت نوعي استفراغ فكري در باب فلسفه سياسي غرب بود. اين حالت، حکايت از فروپاشي يك نظريه در باب فلسفه سياسي غرب دارد.
سبقت خودروسازان در جاده برجام
منصور معظمی در ایران نوشت:
«اقتصاد جهان» بر پایه «صنعت» استوار است. از اینرو دولتها در برنامههای کلان خود، «توسعه صنعتی» را بهعنوان یکی از راهبردهای اساسی، در رأس برنامهها قرار میدهند و ساز و کارهای گوناگونی را برای تحقق آن به کار میگیرند. تجربه کشورهای پیشرفته صنعتی نشان میدهد که یکی از مؤثرترین ابزارها برای تکمیل زنجیره توسعه اقتصادی و صنعتی، شکلگیری نهادهایی است که با عنوان «سازمانهای توسعه ای» شناخته میشوند.
این کشورها با توجه به ویژگیها و نیازمندیهای اقتصادی خود دارای نهادهایی هستند که نقش تسهیلکننده و سرعت دهنده ارتباطات و عملیات در صنعت و اقتصاد را به عهده دارند. در صنعت و اقتصاد ایران نیز «سازمانهای توسعه ای» وظیفه توسعه صنایع اصلی ومادر را دارند؛ بویژه صنعت خودرو که از آن بهعنوان مادر صنایع یاد میشود نقش مهم دستیابی به رتبههای برتر منطقه و جهان را در چشمانداز 20ساله دارد.
چشمانداز صنعت خودرو ایران دستیابی به جایگاه نخست صنعت خودرو در منطقه، رتبه پنجم آّسیا و رتبه یازدهم جهان، از طریق رقابتپذیری مبتنی بر توسعه فناوری است و برای دستیابی به این اهداف به پشتیبانی و حمایت هدفمند، منسجم و مدتدار دولت نیاز است. رسیدن به این چشمانداز، با بسترسازی مناسب در جهت اجرای برنامههای توسعه اقتصادی با «تأکید بر رقابت پذیر کردن آنها»، «تسهیل جذب سرمایهگذاری مستقیم خارجی و سرمایهگذاری مشترک، با هدف انتقال فناوریهای نوین»، «استفاده از شبکه فروش و صادرات آنها» و «بهبود محیط کسب و کار در این صنعت» امکان پذیر میشود.
با همین دیدگاه است که «وزارت صنعت، معدن و تجارت»، در دولت تدبیر و امید سیاستهایی چون «اصلاح ساختار صنعت خودرو»، «ارتقای توانمندی و قابلیتهای فناورانه»، «تولید رقابتپذیر»، «توسعه صنایع جانبی رقابتپذیر»، «صادرات»، «حمایت از مصرفکنندگان»، «توسعه فروش و خدمات پس از فروش رقابت پذیر در کلاس جهانی» و موارد مشابه را در دستور کار خود قرار داده است.
یکی از مهمترین اسناد در این زمینه «سند اهداف و سیاستهای صنعت خودرو» و برنامههای مندرج در آن است که در راستای سیاستهای اقتصاد مقاومتی ابلاغی از سوی رهبر معظم انقلاب تدوین و ابلاغ شده است.
در فرایند توسعه صنعتی کشور، «سازمان گسترش و نوسازی صنایع ایران» بهعنوان یک سازمان توسعهای زیر مجموعه «وزارت صنعت، معدن و تجارت» نقش ممتازی در ایجاد تحول و ارتقای سطح کارایی صنعت دارد و صنعت خودرو یکی از دغدغههای اصلی ایدرو در حال حاضر است که برای آن زمان و مطالعات زیادی انجام داده است.
این سازمان طبق «قانون تأسیس» و «وظایف اساسنامهای خود»، نقش یک حلقه واسط بین نهاد حاکمیتی و بنگاههای صنعتی را ایفا میکند و بهعنوان یکی از بازیگران مهم در فرایند توسعه صنعتی کشور وظایف سنگینی چون بسترسازی برای رشد بخش خصوصی، اصلاح زیرساختهای نامناسب، بهبود عوامل محیطی، بهرهگیری از فناوریهای نوین و مواردی از این دست را برعهده دارد.
با تمرکز برمدیریت یکپارچه صنایع هدف، فراهم کردن ملزومات توسعه صنعتی، با رویکرد جهانی کردن صنایع کشور از برنامههای اصلی دولت تدبیروامید است. عمده فعالیتهای سازمان گسترش و نوسازی صنایع ایران «تسهیل گری»، «تنظیم گری» و «هماهنگ کنندگی» است و ورود این سازمان به عرصه سرمایهگذاری مستقیم، با نگاه کلان و با هدف توسعه صنعت صورت میگیرد.
در همین راستا اقداماتی چون برگزاری «همایش بینالمللی صنعت خودرو» حرکتی هدفمند برای جلب مشارکت خودروسازان بزرگ دنیاست که دستاوردهایی چون«ورود سرمایههای غیرتورمی به کشور»، «اشتغال زایی بالا»، «انتقال دانش فنی» را به همراه دارد و ارزش افزوده و بهرهوری مناسبی را در جهت رشد اقتصادی برای کشور ایجاد میکند.
بدیهی است که افزایش تعاملات بینالمللی، فرصتهای مناسبی برای مذاکرات «برد- برد» فراهم میکند؛ فرصتی که از رهگذر آن میتوان کسب سهم از بازارهای هدف صادراتی را با ارتقای سطح تولیدات از نظر تنوع محصول و کیفیت، آسانتر کرد. بر این اساس، اخیراً شرکتهای خودروساز داخلی طرحهای توسعهای مهمی را با مشارکت شرکتهای خودروساز مطرح خارجی مانند «پژو»، «سیتروئن» و «رنو» آغاز کردهاند؛ طرحهایی که در آنها طرف ایرانی بر شرایطی چون سرمایهگذاری طرف خارجی، انتقال دانش فنی، افزایش سهم ساخت داخل (حداقل 40 درصد) و صادرات (حداقل30 درصد) تأکید دارد.
در همین راستا توافقنامه ایدرو و رنو جهت راهاندازی یک شرکت خودروسازی که محصولات رنو با طراحیهای سال 2017 در آن اتفاق میافتد و ظرفیت بالغ در 250 هزار خودرو دارد و با همان ترکیب بازار داخلی و صادرات نیز از جمله این موارد است.
البته قرارداد ساخت و مونتاژ خودروهای دیگری هم در خودروسازیهای خصوصی در جریان است که این موضوع میتواند پوشش مناسبی به بازار داخلی ارائه دهد. در بخش تهیه مجموعههای خودرو و چندین توافقنامه با شرکتهای بینالمللی در جریان بوده که یکی از این موضوعات با افتتاح کارخانه گیربکس اتوماتیک با همکاری پانچ بلژیک که از بزرگترین تولیدکنندگان گیربکس اتوماتیک دردنیاست انجام شده که در سال اول با تولید 150 هزار مجموعه گیربکس، فعالیت خواهد کرد.
از نکات بارز این قرارداد ایجاد مرکز R&D در این کارخانه و انجام طراحی در این کارخانه است.امسال چهارمین همایش بینالمللی صنعت خودرو در حالی برگزار شد که بسیاری از فعالیتهای صنعت خودرو به برکت توافقنامه برجام جان گرفته و باید این همایش زمینه ساز شناخت بهتر شرکتهای بینالمللی از امکانات و پتانسیل در ایران باشد.
برای شروع همکاریهای اجرایی بیشتر بین صنعت خودرو جهانی با صنعت خودرو ایران باید از فرصتهای ایجاد شده از توافقنامه برجام استفاده هوشمندانه و سودمند با محوریت انتقال دانش و تکنولوژی کرد.
سوزاندن گنج طبیعی
نرسی قربان در شرق نوشت:
در ماههای اخیر، به دلیل برودت هوا مصرف گاز مردم افزایش چشمگیری داشته است. معمولا در چنین شرایطی به ازای هر درجه کاهش دما، میزان مصرف گاز نیز افزایش پیدا میکند. مصرف بیرویه گاز در اماکن اداری نیز فشار مضاعفی بر منابع گازی کشور وارد میکند. نگارنده در برخی اماکن دولتی با صحنهای تکراری مواجه شدهام که دمای سیستمهای گرمایشی به اندازهای بالا و فضای محیط کار چنان بیشازحد گرم شده بود که در فصل زمستان برای خنککردن فضا، سیستمهای خنککننده را روشن كرده بودند.
روشنماندن چراغها و سیستمهای گرمایشی در روزهای تعطیل در این اماکن، از دیگر موارد هدررفت انرژی به شمار میرود. در زمان تولید نفت نیز مقداری گاز به همراه آن به وجود میآید که چه در زمان حال و چه در گذشته، آن را میسوزانند. میزان هدررفت گاز در کشور، سالانه حدود ١٤ میلیارد مترمکعب است. این میزان اتلاف گاز در سال به اندازه استفاده سالانه کشورهای یونان، دانمارک، نروژ و فنلاند است.
نشتی لولههای انتقال، گازهایی که در مشعلهای واحدهای پالایش و پتروشیمی سوزانده میشود و مواردی از این دست از دلایل هدررفت این گنج طبیعی کشورمان است. مصرف درست و بهینه گاز، نیازمند فرهنگسازی و گذر زمان و نیازمند رویکرد یکسان دولت و ملت است تا رفتهرفته به اصلاح و بهبود فرهنگ مصرف انرژی بپردازند. این مهم اتفاقی نیست که بتوان آن را یکی، دو روزه اصلاح کرد؛ اما همین امروز هم برای اقدام در این زمینه، دیر شده است. نقش مردم در جلوگیری از اتلاف و مصرف بیرویه گاز حتما مهم است.
مردم میتوانند با استفاده از لباس گرم در منازل خود و پایینآوردن دمای سیستمهای گرمایشی، تعویض در و پنجرههای قدیمی و جایگزینی انواع لوازم خانگی نظیر یخچال، لباسشویی یا ظرفشویی پرمصرف با لوازم استاندارد در مصرف بهینه برق، از اتلاف و هدررفت انرژی جلوگیری کنند؛ چراکه بیشتر برق تولیدشده ما از طریق گاز تولید میشود؛ بنابراین با صرفهجویی در مصرف برق، میتوان در مصرف گاز نیز صرفهجویی کرد.
بهتازگی مرکز پژوهشهای مجلس نیز مباحثی درباره قیمت گاز در داخل کشور و تولید بهینه گاز با هزینه پایین داشته که میتواند مورد توجه شرکت ملی نفت و گاز ایران واقع شود. خوراک صنایع پتروشیمی، حاوی اتان کمی است و غالب گازهای استفادهشده برای خوراک یا سوخت صنایع، متان بوده و خوراک برخی از واحدهای پتروشیمی نیز اتان است که به طور جداگانه به آنها داده میشود.
همچنین گاز خطوط انتقال گاز نیز اتان بسیار کمی و درصد بالایی از متان دارد. کمبود گاز در فصول سرد سال و مصرف بیرویه آن باعث میشود عرضه خوراک پتروشیمیها کاهش یابد؛ چراکه در شرایط اضطراری، چارهای جز عرضه گاز به صنایع نیست.
اگرچه شرکت ملی گاز در پوشش گازی شرکتهای خصوصی در سه ماه آخر سال، تعهدی در قراردادها ندارد؛ اما فقط در مواقع اضطراری همچون اتفاق اخیر قطعشدن گاز ترکمنستان به ایران، شاهد کاهش عرضه گاز به صنایع و پتروشیمیها هستیم. آنچه مشخص است در موضوع هدررفت گاز، همه عوامل مؤثر بوده و نمیتوان تنها بخش خانگی را مقصر دانست؛ اما اطلاعرسانی به مردم درباره ارزش افزودهای که هر مترمکعب گاز میتواند در صنایع و پتروشیمی ایجاد کند، امری ضروری است.
فساد بانكي و نياز به شفافيت
در سرمقاله روزنامه اعتماد آمده است:
با اطمينان ميتوان گفت كه يكي از مهمترين چالشهاي اقتصاد ايران كه مورد اتفاق نظرِ عمومِ كارشناسانِ اقتصادي هم هست، نظام بانكي كشور است. هرچند در دولت جديد و بهطور مشخص بانك مركزي كوشيدهاند كه نظم و نسقي به اين نظام دهند، ولي همچنان محور يكي از نگرانيهاي مهم اقتصادي، وضعيت بانكها و بدهيهاي وامگيرندگان به آن است. ضمن آنكه فشار عجيبي هم براي محدود كردن دريافت خسارت بانكها وارد ميشود كه آنها را خلاف شرع و مصداق ربا ميدانند.
در حالي كه مقررات دريافت خسارت بانكي از دو حال خارج نيست. يا مطابق قوانين موجود تنظيم شده و اجرا ميشود كه اين قوانين به تاييد شوراي نگهبان يا هر مراجع ذيصلاح ديگري رسيده است و كسي نميتواند حكم به مغايرت آنها با شرع دهد. يا آنكه اين دريافتها و مقررات مطابق قانون نيست، كه در اين صورت افراد ذينفع ميتوانند از طريق مراجع قضايي و ديوان عدالت اداري درخواست صدور حكم ابطال آنها را كنند. در هر دو صورت جايي براي صدور نظراتي فراتر از قانون و غيرشرعي دانستن اين دريافتها وجود ندارد و جز آنكه موجب تشويش اذهان و تخريب روابط و نگرشها شود، كار چنداني نميكند.
البته اين مساله به نسبت غيرمهم ماجراست. مساله اين است كه به تقريب بيشتر فسادهايي كه در كشور رخ ميدهند يا در بانك است يا به نحوي مرتبط با نظام بانكي است. ولي مسوولان دولت جديد تاكنون نتوانستهاند بهطور روشن علل و دلايل بروز اين مشكل را توضيح دهند. اجازه دهيد بهطور مشخص به مصداقها اشاره شود.
آقاي جهانگيري، معاون اول رييسجمهوري اعلام كردند كه: «صرف داشتن بدهي بانكي به معناي جرم و فساد نيست. كساني كه به دليل شرايط اقتصادي كشور با مشكل و بدهي مواجه شدهاند بايد مورد حمايت قرار گيرند تا بتوانند واحدهاي توليدي خود را احيا كنند و در مقابل، بايد با كساني كه براي بازپرداخت بدهي خود هيچ اقدامي انجام نميدهند با جديت با آنها برخورد كرد و از هر گونه مماشات با اين افراد بپرهيزيم.» اين نكته كاملا درستي است ولي چرا بدهي به وجود ميآيد؟ طبيعي است مشكلات اقتصادي براي برخي وامگيرندگان منشا اين تاخير در تاديه وام است.
ولي نكته اينجاست كه اگر پولي براي تاديه وام وجود نداشته باشد مسوول آن كيست؟ چگونه ممكن است وامي را پرداخت كه به اندازه كافي وثيقه در برابر آن گرفته نشده باشد؟ البته اين اتفاق در كشورهاي غربي رخ ميدهد، چون آنان تا حدود ٨٠ ، ٩٠ درصد وامها را وثيقه از جمله ملك ميگيرند و كافي است، قيمت ملك به هر دليلي كم شود، در نتيجه وامگيرنده به راحتي از بازپرداخت وام استنكاف ميكند و بانك ميماند با وثيقهاي كه ارزش آن كمتر از مبلغ وام است و بانكها ورشكست ميشوند.
ولي در ايران كه اولا وثيقه تا چند برابر وام هم ميرسد، به علاوه قيمت ملك بهطور معمول هيچگاه كاهش جدي پيدا نميكند و هميشه افزايشي بوده است، چگونه ميشود كه وامگيرندگان از پرداخت بدهي خود عاجز شوند؟ تنها يك راه ميماند و آنكه در مسير اخذ وثيقه و تامين ضمانت براي بازپرداخت وام، تقلب و فساد رخ داده باشد.
قضيه وقتي روشن ميشود كه ميگويند برخي افراد تا ١٢٠٠ ميليارد تومان بدهي بانكي دارند. ما نميدانيم كه اين وام را چه كساني گرفتهاند، ولي به قيمت سالهاي اخير اين رقم حداقل حدود ٣ تا ٤ ميليارد دلار ميشده است.
كدام شخصي در ايران است كه اين مبلغ را بتواند وام بگيرد و به اندازه كافي وثيقه تامين كند؟ اين مبلغ حتي از وامي كه بسياري از كشورها و شركتهاي بزرگ ميگيرند بيشتر است.
چگونه يك نفر در ايران ظرفيت جذب چنين مبلغي را براي استفاده در امور توليدي و خدماتي و صنعتي دارد؟ طبيعي است كه مساله مهمتر از ناتواني در بازپرداخت چنين وامي، نحوه دريافت آن است. مگر ممكن است چنين پول بزرگي ردوبدل شود و بانك مركزي و وزارت دارايي و امثال آن بر جريان نقل و انتقالش نظارت نداشته باشند؟ آيا ميتوان اين اطلاع را به مردم داد كهگيرنده اين وام چقدر سرمايه دارد و چقدر درآمد داشته؟
و چقدر ماليات پرداخته؟ و چرا از تاديه وام ناتوان شده است؟ و آن را در چه طرحي صرف كرده است؟
و چقدر ماليات پرداخته؟ و چرا از تاديه وام ناتوان شده است؟ و آن را در چه طرحي صرف كرده است؟
بدهي بانكي جرم و فساد نيست. چرا كه ميليونها نفر از مردم وام گرفتهاند و بدهكارند و كمابيش هم حتي اگر تاخير كنند آن را ميپردازند و چارهاي هم ندارند، چون از طريق به اجرا گذاشتن وثيقه يا ضامن آنان، بدهي را با تمام جرايم متعلقه ميگيرند.
كافي است در همين روزها به آگهي واگذاري املاك بانكها در روزنامهها توجه ميكرديم كه تا چه ميزان املاك براي فروش دارند. املاكي كه عموما از طريق به اجرا گذاشتن وثايق بانكي در اختيار بانكها قرار گرفته است. بنابراين وظيفه دولت است كه توضيح شفاف و روشني از علل و شيوههاي اين فساد، حتي با ذكر جزييات بيان كند.
وقتي كه يك نفر ١٢٠٠ ميليارد تومان بدهكار است، يعني از جيب ملت اين پول را برده و اگر آن را نميدهد يا ندارد كه بدهد و آن را تلف كرده است، آيا مردم نبايد بدانند كه چه عواملي موجب بروز اين وضع شده است؟ مسوولان بانك، مقامات مافوق سياسي، وامگيرنده، كارشناسان رسمي و... و از همه مهمتر سازوكارهاي ناقص و نيز عدم نظارت بانك مركزي و... كدام عامل اصلي در بروز اين مشكل بودهاند؟ البته ميدانيم كه عموم اين وامها در دولت گذشته پرداخت شده ولي دولت كنوني بايد شفافسازي كند و اميدواريم كه مسوولان كشور گزارشي دقيق در اين مورد تهيه و در اختيار عموم قرار دهند.